۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

گفتگو با رضا عابدینی



نظرتان درباره وضعیت کنونی آموزش‌های آکادمیک گرافیک چیست؟
عرض کنم که من خودم اصلا گرافیک نخواندم و نقاشی خواندم. اما اگر دانشگاههایمان اوضاع بسامانی داشت ، وضع گرافیک‌مان مسلما با آن چیزی که الان هست ، بدون اینکه بگوییم بد است یا خوب ، توفیر می‌کرد. اما آنقدر که حالا خودم می‌دانم ، قصه از این قرار است که ما متاسفانه برنامه‌های درسی‌مان که از طرف آموزش عالی به دانشگاهها دیکته می‌شود ، حداقل مربوط به سی چهل سال گذشته آنهاست. اینکه در مدرسه‌های گرافیک دنیا چه می‌گذرد ، خیلی دیر به دست اینها رسیده است. معمولا اینطوری است. بهرحال اتفاقی که الان دارد می‌افتد و  تفکیک کلاس‌ها به این کارگاهها ، درس‌ها و سرفصل‌ها ، خیلی عجیب و غریب به نظر می‌آید. این یک مطلب . مطلب بعدی سر عوض کردن اسم گرافیک بود. از این گیرهای عجیب غریب که نمی‌دانم علتش چیست؟ نمی‌دانم سینما مثلا خونش پررنگ‌تر از گرافیک است یا چون زورش بیشتر است که هنوز سینماست و نتوانسته‌اند اسمش را عوض کنند. من نمی‌دانم اصلا ارتباط تصویری به graphic design چه ربطی دارد؟ ارتباط تصویری یعنی چه؟ احتمالا از روی  communication  art به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند. این خیلی بد است.
 communication  art یک بخشی از گرافیک است ، چرا باید اسم تمام آن ارتباط تصویری بشود؟ گرفتاری بنده و امثال بنده در ایران همین است وقتی برای دانشجو توضیح می‌دهیم که آقا ! گرافیک فقط سفارش نیست ، فقط به رب گوجه فرنگی فکر نکن. می‌گوید پس ارتباط تصویری یعنی چی؟ اصلا برای او معنی ندارد. در نتیجه این اسم برای خود استادها هم گرفتاری درست کرده است.

پس مشکل اصلی به اسم و سرفصل‌های این رشته برمی‌گردد؟
من کلا به اسم graphic art می‌شناسم که این ربطی به communication art ندارد. شما می‌روید تکنولوژی گرافیک یاد بگیرید ، اینکه کجا و چگونه می‌خواهی مصرفش کنید ، خودش رشته‌های مختلفی دارد. ممکن است بخواهید graphic designer بشوید ، در communication art و یا advertising مشغول شوید. این را در سال‌های بعد انتخاب رشته می‌کنید. مثلا مدرسه‌ای در خارج از ایران است که دانشجو فقط رشته ارتباطات می‌خواند. یعنی کلیات گرافیک را دوره  می‌کند. بعد گرایش پیدا می‌کند به communication art و چیزهای دیگری می‌خواند که صرفا علم است و اصلا هنر نیست. دیگری بازاریابی می‌خواند یا مخاطب‌شناسی و . . . الان سرکلاس از شاگرد می‌پرسیم مثلا ترم پیش چه خوانده‌ای؟ می‌گویند ما ترم پیش معلمی داشتیم راجع به اینکه چگونه از کاغذ استفاده کنیم که دور ریز آن کمتر باشد چیزهایی خواندیم! آن یکی می‌گوید راجع به این خواندیم که مشتری‌ها چی دوست دارند. اینها هیچ سازمانی ندارد و هیچ نقشه‌ای کشیده نشده که ما به بچه‌ها قرار است چی یاد بدهیم. اولا به آنها بگوییم مبانی زیبایی‌شناسی چیست؟ بعد یک پله جلوتر معلم بیاید و به اینها تکنیک یاد بدهد. آخر سر هم یک معلم بیاید به اینها بگوید مخاطب‌شناسی چه و چه است. هیچ کس به این دقت نمی‌کند و همانطور که گفتم اینها مربوط به سی چهل سال قبل اروپاست. البته آنها مدام آن را ادیت می‌کنند ، ولی ادیت‌هایش هیچ وقت به ما نرسیده است.
برای تایید این چیزی که عرض کردم ، می‌شود به دانشکده هنرهای زیبا موقعی که تأسیس شد تا ده پانزده سال بعدش رجوع کرد. ببینید که چقدر این دانشکده به روز بود و معلم‌هایی داشت که دائم می‌دانستند که آن طرف دنیا چه می‌گذرد. تمام آرتیست‌های بنام امروز مملکت ما در هنرهای تجسمی ، دانشجوهای آن دوره‌اند. مثل ممیز ، کیارستمی ، شیوا ، مثقالی ، منوچهر معتبر و . . . این نتیجه منابع درست و حسابی‌اند. هنرستان هنرهای تجسمی هم در همان دوره و سال‌ها ، بخاطر اینکه منابع درسی‌اش دقیق و مرتب طراحی و اجرا می‌شد ، شاگردهای بسیار درخشانی تربیت کرد. بعد از آن سال‌ها دیگر آدم‌های اینجوری نداریم و تک و توک کسانی پیدا می‌شوند. در واقع می‌توان گفت اینها به دانشگاه مربوط نیست و خود آنها ، آدم ویژه‌ای بوده‌اند.

در مورد آموزش‌های آزاد و خصوصی چطور؟آموزش‌های خصوصی گرافیک به آن شکل جدی نداریم ، جز چند تا از استادهای معتبرمان که کلاس دارند ، بقیه دیگر در واقع یک فهم شخصی از گرافیک دارند و اینجور آموزش‌ها خیلی مثل نقاشی و طراحی جا افتاده نیست. اما همان چند تا که سراغ دارم و دیدم ، خیلی تاثیر فوق‌العاده‌ای داشته‌اند. برای اینکه این معلم‌ها با این تجربه‌ای که دارند ، منابع درسی را برای خودشان تنظیم می‌کنند و طوری وارد مباحث می‌شوند که هیچ‌وقت دانشگاه امکانش را ندارد. چرا که اولا در دانشگاه با ازدحام دانشجو روبرو هستید. رشته هنر مثل علوم نیست که شما بروید پای تخته یک چیزهایی بنویسید. باید با یکدیگر بتوانند ارتباط برقرار کنند ، در غیر اینصورت نمی‌شود. وقتی چهل پنجاه تا دانشجو در کلاس‌تان هستند ، فقط می‌توانید تندتند یک چیزهایی را تئوری بگویید.

بهر حال گرافیک می‌تواند یک ابزار یا رسانه باشد یا آن را هنر مطلق می‌دانید؟
ببینید من با آن جمله که بطور قطعی گفتید بهرحال گرافیک یک ابزار است ، موافق نیستم. من گرافیک را مطلقا art می‌دانم ، درست عین نقاشی. ممکن است از گرافیک هم استفاده شود. مگر از نقاشی نمی‌شود برای یک مراسمی از آن استفاده کرد؟ مثلا برای مراسمی به نقاش سفارش می‌دهند که عکس فلان آدم را بکشید می‌خواهیم سردر اینجا بزنیم. درواقع داریم از نقاشی استفاده می‌کنیم. در گرافیک هم این اتفاق می‌افتد. بخاطر ماهیت و تاریخچه گرافیک ،  ارتباط بیشتری با این ماجرا دارد ولی معنی‌اش این نیست که گرافیک به خودی خود نمی‌تواند وجود نداشته باشد و حتما باید یک سفارشی ، یک بازار کاری ، چیزی وجود داشته باشد. امروز لااقل دیگر اینطور نمی‌بینیم. ممکن است تا ۳۰ سال پیش اینطوری بود ولی امروز هستند آدم‌هایی که با تکنولوژی گرافیک ، کار می‌سازند و کار می‌کنند. کارهایی می‌سازند که art مطلق است. اصلا دلیلی هم ندارد که سفارش‌دهنده داشته باشد. اما در مورد اینکه تاثیر می‌گذارد؟ صددرصد موافقم. ببینید بهرحال هنرهای تجسمی مثل سایر هنرها احتیاج به یک بیس و پایه فکری دارد که به خودی خود ساخته نمی‌شود. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که سطح سلیقه تصویری یک حد بخصوصی است که روی همه تاثیر می‌گذارد. وقتی مشتری می‌آید سراغ آدم ، من نمی‌توانم به سادگی یک چیزی که ایده خاصی است به او پیشنهاد کنم. برای اینکه نمی‌تواند بپذیرد. برای اینکه در ساختار ذهنی او جای نمی‌گیرد.
من همیشه این را گفته‌ام ، در سال‌های اخیر درست است که سطح عمومی گرافیک‌مان پایین آمده ، اما حجمش به نسبت سال‌های قبل از انقلاب بیشتر شده است. در آن زمان ، سطح عمومی سواد بصری کمتر از این بود ، یعنی همه مردم آنقدر سواد بصری نداشتند که امروز دارند. منتهی تعداد این قله‌ها کم شده و این طبیعی است. یعنی رابطه ، رابطه درستی است. وقتی عمومیت پیدا می‌کند ، عمقش کم می‌شود که این به نظرم درست شدنی است. البته وقت می‌برد تا این اتفاق بیفتد.